یکبار متنی با این مضمون برایش فرستادم که "به من گفت عزیزترینم و من از ذوق بال درآوردم که از بین آن همه آدم اطرافش، من عزیزترین بودم." بعدش او گفت اما تو عزیزترین نیستی، تو تنها عزیزِ زندگی من هستی.
حس آن لحظهی من قابل بیان نیست. اما من به او گفتم عزیزکم و ناراحت شد!
حالا برای تو مینویسم عزیزِ کوچکِ من. تو رفتی و مرا با بقیه تنها گذاشتی.
اما بدان، هرچقدر هم که همه بگویند تو مناسب نبودی، هرچقدر هم که بفهمم چقدر منفور شدهای بین مردم و کمتر کسی مانده است که دوستت داشته باشد. هرچقدر هم که همه برایم خوشحال باشند که تو را ندارم.
اما.
هنوز هم برای من عزیزی. نه اندازهی آن وقتها. ولی بیشتر از همه نگرانت میشوم، بیشتر از همه برایت ناراحت میشوم و شاید بیشتر از همه هنوز هم دوستدارم.
در ذهنم یغمایی میخواند:
هرطور دلت میخواد. هروقت که حس کردی. هرجا دلت لرزید. میتونی برگردی.
عزیزِ کوچکِ من. بیا. تا دیر نشده است بیا.
درباره این سایت